چرایی و فلسفه بلاها، مصیبت ها و سختی ها
همه ما در دنیا دچار مشکلات، سختیها، بلاها، شرور و گرفتاریهایی میشویم و از این رو، یکی از مهمترین مسائلی که ذهن بشر را به خود مشغول کرده، فلسفه بلاها و مصیبتهاست. در این یادداشت، چرایی مشکلات و بلاها تبیین میشود.
1. قضاوت نسبى با معلومات محدود
معمولًا همه ما در قضاوتهاى خود و تشخیص مصداقها روى رابطهاى که اشیاء با ما دارند تکیه مىکنیم. مثلًا مىگوییم فلان چیز دور یا نزدیک است یعنى نسبت به ما نزدیک یا دور است. فلان کس قوى یا ضعیف است، یعنى با مقایسه به وضع روحى یا جسمى ما، او داراى چنین حالتى است.
در مسائل مربوط به خیر و شر و آفت و بلا نیز داورىها، غالباً همین گونه است.
مثلًا اگر بارانى در سطح منطقه ببارد، ما کار نداریم که تأثیر این باران در مجموع، چگونه بوده است، تنها به محیط زندگى و خانه و مزرعه خودمان، و یا حداکثر شهرمان نگاه مىکنیم و اگر اثر مثبتى داشته مىگوییم نعمت الهى بود، اگر منفى بوده نام «بلا» بر آن مىگذاریم.
هنگامى که ساختمان فرسوده را براى نوسازى ویران مىکنند و ما به عنوان یک رهگذر، تنها از گَرد و غبار آن، خبر داریم مىگوییم چه حادثه بدی است، در حالی که قرار است در آینده در آنجا بیمارستانى ساخته شود که مردم از آن استفاده کنند.
در قضاوت سطحى و عادى، نیش مار را آفت و شر مىشمریم، بىخبر از اینکه همین نیش و زهر یک وسیله مؤثّر دفاعى براى این حیوان است، و غافل از اینکه گاهى از همین زهر، داروهاى حیاتبخش مىسازند که جان هزاران انسان را نجات مىدهد.
مولانا مىگوید:
زهر مار، آن مار را باشد حیات / لیک آن، مر آدمى را شد ممات
پس بد مطلق نباشد در جهان / بد به نسبت باشد این را هم بدان
بنابراین اگر بخواهیم گرفتار اشتباه نشویم باید صرفا به معلومات محدود خود تکیه نکنیم، و در قضاوتها تنها روى روابط اشیا با خودمان ننگریم بلکه تمام جوانب را در نظر بگیریم و قضاوت همه جانبه کنیم.
اصولًا حوادث جهان مانند حلقههاى زنجیر به هم پیوسته است و انگشت روى یک قسمت کوچک گذاردن و درباره آن قضاوت قطعى کردن از منطق و عقل، دور است.
آنچه قابل انکار است آفرینش «شر مطلق» است امّا اگر چیزى از جهاتى خیر و از یک جهت شر است و خیر آن غلبه دارد بىمانع است. یک عمل جرّاحى از جهاتى ناراحتکننده و از جهات بیشترى مفید است بنابراین خیر نسبى است.
به مثال زلزله دقّت کنید: درست است که در یک نقطه ویرانىهایى به بار مىآورد امّا ارتباط زنجیرهاى آن را با مسائل دیگر در نظر بگیریم چه بسا قضاوت ما عوض شود.
آیا زلزله مربوط به حرارت و بخارات درون زمین است یا مربوط به جاذبه ماه که پوسته خشک و جامد زمین را به سوى خود مىکشد و گاه مىشکند، و یا مربوط به هر دو است؟ دانشمندان نظرات گوناگونى اظهار کردهاند ولى هر کدام اینها باشد باید آثار دیگر آن را در نظر گرفت، یعنى باید بدانیم که حرارت درون زمین چه اثرى در ایجاد منابع نفتى که مهمترین ماده انرژىزا در عصر ماست و همچنین تولید زغالسنگ و مانند آن مىگذارد؟! بنابراین خیر نسبى است.
و نیز جزر و مد حاصل از جاذبه ماه در دریاها چقدر براى زنده نگاه داشتن آب دریاها، و موجودات آن و گاه آبیارى سواحل خشک در آنجا که آبهاى شیرین به دریا مىریزد تأثیر دارد، آن نیز خیر نسبى است.
اینجاست که مىفهمیم قضاوتهاى نسبى و معلومات محدود ماست که این امور را به صورت نقاط تاریک در صحنه آفرینش جلوهگر ساخته است، و هر قدر در ارتباط و پیوند حوادث و پدیدهها بیشتر بیندیشیم به اهمیّت آن مطلب آشناتر مىشویم.
در قرآن کریم مىخوانیم: «فعسى ان تکرهوا شیئا و یجعل اللَّه فیه خیرا کثیرا» «اى بسا چیزى را ناخوشایند بشمرید امّا خداوند در آن خیر فراوان قرار دهد». (نساء/19)
همچنین میخوانیم: «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون» «چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا مىداند، و شما نمىدانید» (بقره/216)
2. مشکلات و فراز و نشیبها به زندگى روح مى دهد
شاید درک این مسئله براى بعضى مشکل باشد که مواهب و نعمتها اگر مستمر و یکنواخت باشند ارزش و اهمیّت خود را از دست مىدهند.
امروز ثابت شده که اگر جسمى را در وسط اطاقى بگذارند و از تمام اطراف نور قوى و یکسان به آن تابنده شود و خود جسم و اطاق نیز کاملًا صاف و مُدّور باشد هرگز آن جسم را نمىتوان مشاهده کرد، زیرا، همیشه سایهها وقتى در کنار نور قرار مىگیرد ابعاد جسم را مشخّص مىکند و آن را از اطراف خود جدا مىسازد و ما مىتوانیم آن را ببینیم.
ارزش مواهب زندگى نیز بدون سایههاى کمرنگ و پررنگ مشکلات هرگز قابل مشاهده نیست. اگر در تمام عمر بیمارى وجود نداشت لذت سلامتى هرگز احساس نمىشد، به دنبال یک شب تب داغ و سوزان و سردرد شدید و جانکاه است که صبحگاهان به هنگام قطع تب و درد چنان طعم سلامتى در ذائقه انسان شیرین مىشود که هر زمان به یاد آن شب بحرانى و رنج مىافتد متوجّه مىشود چه گوهر پرارزشى به نام سلامتى در اختیار دارد.
اصلًا زندگى یکنواخت - حتّى مرفّهترین زندگىها- خستهکننده و بىروح و مرگبار است، بسیار دیده شده که افرادى به خاطر یک زندگى مرفّه و خالى از هر گونه ناراحتى و رنج آنچنان خسته شدهاند که دست به خودکشى زده و یا دائماً از زندگى خود شکایت دارند.
شما هیچ معمار با ذوقى را پیدا نمىکنید که دیوارهاى یک سالن بزرگ را مانند دیوار یک زندان صاف و یکنواخت کند، بلکه با فراز و نشیب و پیچ و خمها به اصطلاح به آن حالت مىدهد.
چرا جهان طبیعت این قدر زیباست؟ چرا منظره جنگلهایى که بر روى کوهپایهها مىروید و نهرها به صورت مارپیچ از لابهلاى درختان کوچک و بزرگش مىگذرد آن قدر جالب و دلانگیز است؟!
یک دلیل روشن آن عدم یکنواختى است.
نظام «نور» و «ظلمت» و آمد و شد شب و روز که قرآن در آیات مختلفش روى آن تکیه کرده یک اثر مهمّش پایان دادن به زندگى یکنواخت انسانهاست، چرا که اگر همواره خورشید در یک گوشه آسمان، یکنواخت به کره زمین مىتابید، نه تغییر حالتى داشت و نه پرده طلایى شب جاى آن را مىگرفت، گذشته از اشکالات دیگر، در مدت کوتاهى همه انسانها خسته مىشدند.
روى این حساب باید قبول کرد که حداقل بخشى از مشکلات و حوادث ناگوار زندگى این فلسفه را دارد که به بقیه زندگى روح مىدهد و آن را شیرین و قابل تحمل مىسازد، ارزش نعمتها را آشکار مىکند، و به انسان امکان مىدهد که از مواهبى که در دست دارد حداکثر بهرهبردارى کند.
استاد مطهری میگوید: «وقتى که جهان را جمعاً مورد نظر قرار دهیم ناچاریم بپذیریم که در نظام کل و در توازن عمومى، وجود پستیها و بلندیها، فرازها و نشیبها، همواریها و ناهمواریها، تاریکیها و روشناییها، رنجها و لذّتها، موفّقیّتها و ناکامیها همه و همه لازم است.
جهان چون چشم و خطّ و خال و ابروست / که هر چیزش بجاى خویش نیکوست
اساساً اگر اختلاف و تفاوت وجود نداشته باشد، از کثرت و تنوّع خبرى نخواهد بود و موجودات گوناگون وجود نخواهد داشت، دیگر مجموعه و نظام مفهومى ندارد (نه مجموعه زیبا و نه مجموعه زشت).
اگر بنا بود در جهان، تفاوت و اختلاف نباشد، لازم بود از یک ماده ساده و بسیطى همچون کربن مثلًا، سراسر هستى تشکیل شده باشد. شکوه و زیبایى جهان در تنوّع پهناور و اختلافهاى رنگارنگ آن است.
قرآن کریم، وجود اختلافها را از آیات و نشانههاى قدرت حکیم و حاکم لایزال مىشمرد؛ اختلاف الوان، اختلاف زبانها، اختلاف شب و روز، اختلاف انسانها و غیره.
زشتیها نه تنها از این نظر ضرورى مىباشند که جزئى از مجموعه جهانند و نظام کل به وجود آنها بستگى دارد، بلکه از نظر نمایان ساختن و جلوه دادن به زیباییها نیز وجود آنها لازم است.
اگر مابین زشتى و زیبایى، مقارنه و مقابله برقرار نمىشد، نه زیبا، زیبا بود و نه زشت، زشت؛ یعنى اگر در جهان، زشتى نبود زیبایى هم نبود، اگر همه مردم زیبا بودند، هیچکس زیبا نبود؛ همچنانکه اگر همه مردم زشت بودند هیچ کس زشت نبود.
اگر همه مردم همچون یوسف صدّیق بودند، زیبایى از بین مىرفت؛ و اگر هم همه مردم در قیافه «جاحظ» بودند زشتى در جهان نبود؛ همچنانکه اگر همه مردم قدرتهاى قهرمانى داشتند، دیگر قهرمانى وجود نداشت.
این ابراز احساسات و تحسینهایى که قهرمانان دریافت مىکنند به خاطر این است که عده آنها محدود است. در حقیقت احساسها و ادراکهایى که بشر از زیباییها دارد، در شرایطى امکان وجود دارند که در برابر زیبایى، زشتى هم وجود داشته باشد.
اینکه مردم به سوى زیباها کشانیده مىشوند و مجذوب آنها مىگردند، به عبارت دیگر اینکه تحرّک و کششى به سوى زیبایى پیدا مىشود به خاطر این است که زشتها را مىبینند و از آنان روگردان مىشوند؛ همچنانکه اگر کوهستانها و سرزمینهاى مرتفع نبود سرزمین دشت نبود و آب از بالا به پایین سرازیر نمىشد ....
این یک پندار خام است که گفته مىشود اگر در جهان همه چیز یکسان بود، جهان بهتر بود. گمان مىکنند که مقتضاى عدل و حکمت این است که همه اشیاء همسطح باشند، و حال آنکه فقط در همسطح بودن است که همه خوبیها و زیباییها و همه جوش و خروشها و همه تحرّکها و جنبشها و نقل و انتقالها و سیر و تکاملها نابود مىگردد.» (مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج1، ص 168)
3. حوادث ناخوشایند، موجب بیداری از غفلت است
افرادى را دیدهایم که وقتى غرق نعمتى مىشوند گرفتار «غرور و خودبینى» مىشوند، و در این حالت بسیارى از مسائل مهم انسانى و وظایف خود را به دست فراموشى مىسپارند.
و نیز دیدهایم که در هنگام آرام بودن اقیانوس زندگى و راحتى و آسایش کامل چگونه یک حالت «خواب زدگى و غفلت» به انسان دست مىدهد که اگر این حالت ادامه یابد منجر به بدبختى انسان مىشود.
بدون شک، قسمتى از حوادث ناخوشایند زندگى براى پایان دادن به آن حالت غرور، و از بین بردن این غفلت و خوابزدگى است.
رانندگان با تجربه از راههاى صاف و هموار که خالى از هر گونه پیچ و خم و فراز و نشیب و گردنههاست شکایت دارند، و این جادّهها را خطرناک توصیف مىکنند، چرا که یکنواختى این جادهها سبب مىشود راننده در یک حال خوابزدگى فرو رود، و درست در اینجاست که خطر به سراغ او مىآید.
حتّى دیده شده در بعضى از کشورها در این گونه جادّهها فراز و نشیبها و دست اندازهاى مصنوعى ایجاد مىکنند تا جلو اینگونه خطرات را بگیرند.
مسیر زندگانى انسان نیز، همین گونه است. اگر زندگى فراز و نشیب و دستاندازى نداشته باشد و اگر گهگاه حوادث نامطلوبى پیش نیاید، آن حالت غفلت و بىخبرى از خدا و از سرنوشت و از وظائفى که انسان بر عهده دارد حتمى است.
پس گاهی، فلسفه قسمتى از این حوادث این است که جلوی غرور و غفلت را که دشمن سعادت است بگیرد.
قرآن مجید در این زمینه مىفرماید: «فاخذناهم بالبأساءِ و الضراءِ لعلّهم یتضرعون»؛ «ما آنها را به حوادث سخت و دردناک و رنجها گرفتار ساختیم تا به درگاه خدا روى آورند». (انعام/42)
4. برخی از بلاها و مصیبتها به خاطر گناهان و دوری از خداست
جزء جزءِ وجود ما هدفى دارد، چشم ما براى هدفى است، گوش ما براى هدفى دیگر، قلب و مغز و اعصاب ما هر کدام براى هدفى آفریده شدهاند، حتّى خطوط سرانگشتان ما هم فلسفهاى دارد. بنابراین چگونه ممکن است کل وجود ما بى هدف و فاقد فلسفه باشد و این هدف چیزى جز تکامل یافتن انسان در تمام زمینهها نخواهد بود.
مسلماً براى رسیدن به این تکامل احتیاج به برنامههاى آموزشى و پرورشى عمیقى است که سراسر وجود انسان را فراگیرد، و به همین جهت خداوند علاوه بر فطرت پاک توحیدى و عقل که به انسان داده، پیامبران بزرگى را با کتابهاى آسمانى فرستاده تا رهبرى این انسان را در این مسیر بر عهده گیرند.
ضمناً براى تکمیل این هدف باید گاهی عکسالعمل گناهان و خطاهاى او را به او نشان دهد و بر اثر تخلف از فرمان خدا با ناراحتىهایى در زندگى روبهرو شود تا به عواقب زشت و شوم اعمال خویش آشنا گردد و رو به سوى خدا آورد.
در اینجاست که قسمتى از بلاها و حوادث ناگوار، اتفاق میافتد که در واقع رحمت و نعمت الهى است.
قرآن کریم خاطرنشان مىکند: «ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت ایدى الناس لیذیقهم بعض الذى عملوا لعلهم یرجعون» «فساد در خشکى و دریا به خاطر اعمال مردم آشکار شد خداوند مىخواهد نتیجه قسمتى از اعمال آنها را به آنها بچشاند شاید بیدار شوند و به سوى او باز گردند». (روم/41)
گاهی هم خطاها و گناهان اعتقادی و عملی به قدری بیشتر میشود که بلاها و مصیبتهای بزرگ از طرف خداوند به انسان میرسد.
قرآن کریم میفرماید: «فَبَدَّلَ الَّذینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذی قیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ» «اما افراد ستمگر، این سخن را که به آنها گفته شده بود، تغییر دادند (و به جاى آن، جمله استهزاآمیزى گفتند) لذا بر ستمگران، در برابر این نافرمانى، عذابى از آسمان فرستادیم.» (بقره/59)
امام رضا علیهالسلام فرمود:«هر چه مردم گناهان جدید و تازه مرتکب شوند که پیشتر انجام نمیشد، خداوند بلاهای جدید بر آنان میفرستد و آنها را بدان مبتلا میکند»
به قول مولانا:
از مکافات عمل غافل مشو / گندم از گندم بروید جو ز جو
5. انسان در آغوش مشکلات، پرورش مى یابد
گاهی وقتها حوادث سخت و ناگوار، اراده ما را قوى و قدرت ما را افزایش مىدهد، همانند فولادى که به کورههاى داغ مىبرند و آبدیده و مقاوم مىشود ما هم در کوره این حوادث آبدیده و پرمقاومت مىشویم.
جنگ - جز در موارد ضرورت و دفاع - خوب نیست ولى گاهى یک جنگ سخت و طولانى، استعداد یک ملّت را شکوفا مىکند، پراکندگى را مبدّل به وحدت میکند.
البته واکنش همه افراد و همه جامعهها در برابر حوادث تلخ زندگى یکسان نیست. گروهى گرفتار یأس و ضعف و بدبینى مىشوند و نتیجه منفى مىگیرند، امّا افرادى که زمینههاى مساعد دارند در برابر این حوادث تحریک و تهییج شده به حرکت درمىآیند و مىجوشند و مىخروشند، و نقطههاى ضعف خود را به سرعت اصلاح مىکنند منتها چون در این گونه موارد بسیارى از مردم قضاوت سطحى مىکنند تنها تلخىها و سختىها را مىبینند و امّا آثار مثبت و سازنده را نادیده مىگیرند.
اگر زندگى نوابغ جهان را مطالعه کنید، مىبینید تقریباً همه آنها در میان مشکلات و ناراحتىها بزرگ شدند، کمتر مىتوان افراد نازپروردهاى را پیدا کرد که در زندگى نبوغى از خود نشان داده باشند و به مقام والائى از علم و عمل برسند.
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست / عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
فرماندهان بزرگ نظامى آنهایی هستند که میدانهاى نبرد سخت و طولانى دیدهاند. سیاستمداران قوى و بزرگ آنهایی هستند که با مشکلات سخت سیاسى دست به گریبان بودهاند.
استاد مطهری میگوید: «روسو کتابى دارد به نام «امیل» که در فنّ تربیت کودک نوشته است؛ کتاب جالبى است؛ امیل نام کودک فرضى و افسانهاى است که وى در کتاب خود او را تحت تربیت خود قرار مىدهد و به پرورش همه جنبههاى جسمى و روانى او توجه مىکند. در همه موارد، ایده روسو این است که امیل را در حال ممارست با طبیعت و پنجه در پنجه طبیعت و در دامن سختیها پرورش دهد.
وى معتقد است که بدبختترین کودکان، آنهایى هستند که والدین آنها، آنها را در ناز و نعمت پرورش مىدهند و نمىگذارند سردى و گرمى دنیا را بچشند و پستى و بلندى جهان را لمس کنند. این گونه کودکان در مقابل سختیها حسّاس مىشوند و در مقابل لذّتها بىتفاوت؛ همچون ساق نازک یک درخت کوچک در مقابل هر نسیمى مىلرزند و کوچکترین حادثه سوئى آنان را ناراحت مىکند تا جایى که یک حادثه کوچک، آنان را به فکر خودکشى مىاندازد؛ و از آن طرف، هر چه موجبات لذّت به آنها داده شود به هیجان نمىآیند و نشاط پیدا نمىکنند. اینگونه انسانها هرگز طعم نعمتها را درک نمىکنند؛ گرسنگى نچشیدهاند تا مزه غذا را بفهمند، بهترین غذاها براى ایشان کم ارجتر و کم لذّتتر از نان جوینى است که یک بچه دهاتى مىخورد.» (مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج1، ص 185)
ضربالمثل معروفى که مىگوید: «پایان شب سیه سپید است» تلازم قطعى بین تحمّل رنج و نیل به سعادت را بیان مىکند، گویى سپیدیها از سیاهیها زاییده مىشوند، همچنانکه سفیدیها نیز در شرایط انحرافى، سیاهى تولید مىکنند.
قرآن کریم براى بیان تلازم سختیها و آسایشها مىفرماید: «فانّ مع العسر یسرا، انّ مع العسر یسرا» «پس حتما با سختى، آسانیى است، حتما با سختى آسانیى است». (شرح/5 و6)
قرآن کریم نمىفرماید که بعد از سختى، آسانی است؛ تعبیر قرآن این است که با سختى، آسانی است، یعنى آسانى همراه سختی است.
زندگى در مردن و در محنت است / آب حیوان در درون ظلمت است
این خصوصیّت، مربوط به موجودات زنده، بالاخص انسان است که سختیها و گرفتاریها مقدمه کمالها و پیشرفتهاست. ضربهها، جمادات را نابود مىسازد و از قدرت آنان مىکاهد ولى موجودات زنده را تحریک مىکند و نیرومند مىسازد.
بس زیادتها که اندر نقصهاست
مصیبتها و شدائد براى تکامل بشر ضرورت دارند. اگر محنتها و رنجها نباشد بشر تباه مىشود. قرآن کریم مىفرماید: «لقد خلقنا الانسان فى کبد» «همانا انسان را در رنج و سختى آفرینش دادهایم». (بلد/4)
آدمى باید مشقّتها تحمل کند و سختیها بکشد تا هستى لایق خود را بیابد. تضاد و کشمکش، شلّاق تکامل است. موجودات زنده با این شلّاق راه خود را به سوى کمال مىپیمایند. این قانون، در جهان نباتات، حیوانات و بالاخص انسان صادق است.
امیرالمؤمنین(ع) در یکى از نامههاى خود که به عثمان بن حنیف، فرماندار خویش در بصره نوشتهاند این قانون را گوشزد مىکنند که: در ناز و نعمت زیستن و از سختیها دورى گزیدن، موجب ضعف و ناتوانى مىگردد، و برعکس، زندگى کردن در شرایط دشوار و ناهموار، آدمى را نیرومند و چابک مىسازد و جوهر هستى او را آبدیده و توانا مىگرداند.
این پیشواى بزرگ در این نامه، فرماندار خود را نکوهش مىکند که چرا در مجالس شب نشینى اشراف شرکت کرده و در محفلى که بینوایان را در خود نپذیرفته و تنها ثروتمندان را در خود جاى داده است گام نهاده است؛ و به همین مناسبت زندگى ساده خویش را شرح مىدهد و از پیروان خود و مخصوصاً اعضاى دولت خود مىخواهد که به شیوه او تأسّى جویند.
آنگاه براى اینکه راه بهانهجوئى را ببندد توضیح مىدهد که شرایط ناهموار و تغذیه ساده، از نیروى انسان نمىکاهد و قدرت را تضعیف نمىکند. درختان بیابانى که از مراقبت و رسیدگى مرتّب باغبان محروم مىباشند، چوب محکمتر و دوام بیشترى دارند، برعکس، درختان باغستانها که دائماً مراقبت شدهاند و باغبان به آنها رسیدگى کرده است، نازک پوستتر و بىدوامترند.
خداوند متعال در قرآن کریم مىفرماید: «و لنبلونّکم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثّمرات و بشّر الصّابرین» « قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و کاهش در مالها و جانها و میوهها، آزمایش مىکنیم و بشارت ده به استقامتکنندگان!» (بقره/155)
یعنى بلاها و گرفتاریها براى کسانى که مقاومت مىکنند و ایستادگى نشان مىدهند، سودمند است و اثرات نیکى در آنان به وجود مىآورد، لذا در چنین وضعى باید به آنان مژده داد.
خداوند براى تربیت و پرورش جان انسانها دو برنامه تشریعى و تکوینى دارد و در هر برنامه، شدائد و سختیها را گنجانیده است. در برنامه تشریعى، عبادات را فرض کرده و در برنامه تکوینى، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است. روزه، حج، جهاد، انفاق، نماز، شدائدى است که با تکلیف ایجاد گردیده و صبر و استقامت در انجام آنها موجب تکمیل نفوس و پرورش استعدادهاى عالى انسانى است. گرسنگى، ترس، تلفات مالى و جانى، شدائدى است که در تکوین پدید آورده شده است و بطور قهرى انسان را در بر مىگیرد.
همه عمر تلخى کشیده است سعدى / که نامش برآمد به شیرین زبانى
***
اندر طبیعت است که باید شود ذلیل / هر ملّتى به راحتى و عیش خو کنند
***
مولانا در داستان زندان یوسف، چه زیبا و عالى سروده است:
آمد از آفاق، یارى مهربان / یوسف صدّیق را شد میهمان
کآشنا بودند وقت کودکى / بر وساده آشنایى متّکى
یاد دادش جور اخوان و حسد / گفت آن زنجیر بود و ما اسد
عار نبود شیر را از سلسله / ما نداریم از قضاى حق گله
شیر را بر گردن ار زنجیر بود / بر همه زنجیرسازان میر بود
گفت چون بودى تو در زندان و چاه / گفت همچون در محاق و کاست ماه
در محاق ار ماه تو گردد دو تا / نى در آخر بدر گردد بر سماء؟
گرچه دردانه به هاون کوفتند / نور چشم و دل شد و رفع گزند
گندمى را زیر خاک انداختند / پس ز خاکش خوشهها برساختند
بار دیگر کوفتندش ز آسیا / قیمتش افزون و نان شد جان فزا
باز نان را زیر دندان کوفتند / گشت عقل و جان و فهم سودمند
باز آن جان چونکه محو عشق گشت / یعجب الزّرّاع آمد بعد کشت
در جاى دیگر براى تفهیم این حقیقت، حالت حیوانى را نقل مىکند که هر چه او را چوب مىزنند فربه مىشود:
هست حیوانى که نامش اسغر است / کو به زخم چوب، زفت و لمتر است
تا که چوبش مىزنى به مىشود / او ز زخم چوب فربه مىشود
نفس مؤمن اسغرى آمد یقین / کو به زخم رنج زفت است و سمین
زین سبب بر انبیا رنج و شکست / از همه خلق جهان افزونتر است
تا ز جانها جانشان شد زفتتر / که ندیدند آن بلا قومى دگر
سپس تأثیر بلا را در پاکیزه کردن روح، تشبیه مىکند به داروهایى که هنگام دبّاغى براى پاکیزه کردن پوست بکار مىرود:
پوست از دارو بلاکش مىشود / چون ادیم طائفى خوش مىشود
ورنه تلخ و تیز مالیدى در او / گنده گشتى ناخوش و ناپاک بو
آدمى را نیز چون آن پوست دان / از رطوبتها شده زشت و گران
تلخ و تیز و مالش بسیار ده / تا شود پاک و لطیف و بافره
ور نمىتانى رضا ده اى عیار / که خدا رنجت دهد بىاختیار
که بلاى دوست تطهیر شماست / علم او بالاى تدبیر شماست
بلا براى دوستان خدا
به همین جهت است که وقتى خداوند نسبت به بندهاى از بندگانش لطف مخصوصى دارد او را گرفتار سختیها مىکند تا رشدش دهد.
در حدیثى از امام باقر (ع) آمده است که: «انّ اللّه عزّ و جلّ لیتعاهد المؤمن بالبلاء کما یتعاهد الرّجل اهله بالهدیّة من الغیبة» «خداوند از بنده مؤمنش تفقّد مىکند و براى او بلاها را اهداء مىنماید همانطورى که مرد در سفر براى خانواده خودش هدیهاى مىفرستد.»
در حدیث دیگر از حضرت امام صادق (ع) آمده است: «انّ اللّه اذا احبّ عبدا غتّه بالبلاء غتّا» «خدا زمانى که بندهاى را دوست بدارد او را در دریاى شدائد غوطهور مىسازد».
یعنى همچون مربّى شنا که شاگرد تازه کار خود را وارد آب مىکند تا تلاش کند و دست و پا بزند و در نتیجه ورزیده شود و شناگرى را یاد بگیرد؛ خدا هم بندگانى را که دوست مىدارد و مىخواهد به کمال برساند، در بلاها غوطهور مىسازد.
انسان اگر یک عمر درباره شنا کتاب بخواند، تا در آب نرود شناگر نمىشود؛ زمانى شناگرى را مىآموزد که عملًا در آب قرار گیرد و مبارزه با غرق شدن را تمرین کند و احیاناً خود را با خطر غرق شدن در صورت دیر جنبیدن مواجه ببیند. انسان باید در دنیا شدائد ببیند تا خروج از شدائد را یاد بگیرد، باید سختیها ببیند تا پخته و کامل شود.
از حضرت صادق (ع) روایت شده که: «انّ اشدّ النّاس بلاء الانبیاء، ثمّ الّذین یلونهم، ثمّ الامثل فالامثل» «پر گرفتارىترین مردم انبیاء هستند؛ در درجه بعد کسانى که از حیث فضیلت بعد از ایشان قرار دارند، و سپس هر کس که با فضیلتتر است به ترتیب از بالا به پایین.»
6. برخی از مشکلات، ساخته خود انسان است
بسیارى از مردم در محاسبه علل و عوامل حوادث ناگوار و مصائب گاهى گرفتار اشتباه مىشوند و ظلمهایى که به دست خود یا انسانهاى ستمگر انجام شده است به حساب بىعدالتى دستگاه آفرینش مىگذارند، و بىنظمى کار بشر را به حساب بىنظمى سازمان خلقت.
مثلًا گاهى ایراد مىکنند «چرا هر چه سنگ است براى پاى لنگ است!؟» چرا زلزلهها در شهرها خسارت کمى ایجاد مىکند امّا در روستاها قربانیان زیادى مىگیرد و گروه کثیرى زیر آوار مىمانند، این چه عدالتى است؟ اگر بنا هست بلایى قسمت شود چرا یکسان قسمت نمىشود؟
چرا باید همیشه لبه تیز حوادث دردناک متوجّه مستضعفین باشد؟ چرا در بیمارىهاى عمومى و همهگیر بیشتر این گروه قربانى مىشوند؟
غافل از اینکه هیچ کدام از اینها مربوط به دستگاه آفرینش و خلقت و عدالت خداوند نیست، اینها نتیجه ظلم و استعمار و استثمار انسانها نسبت به یکدیگر است.
اگر روستانشینان به خاطر سهل انگاری خودشان یا ظلم شهرنشینان در محرومیّت و فقر شدید نباشند و بتوانند خانههایى محکم و مقاوم مانند آنها بنا کنند، چرا زلزله این همه از آنها قربانى بگیرد و از دیگران بسیار کم؟
امّا هنگامى که خانههاى آنها از یک مشت گل یا سنگ و چوب که گاهى حتى در میان آنها کمترین گچ و سیمانى به کار نمىرود و به طور ساده روى هم چیده شده و با یک حرکت شدید باد یا تکان خفیف زمین فرو مىریزد، نباید انتظار داشت وضع بهتر از آن باشد، امّا این چه ربطى به کار خدا دارد؟
خداوند به انسان عقل، عنایت کرده تا امور خود را مدیریت کند.
باید این انتقادها را متوجّه وضع ناموزون و سیستم غلط جامعهها کرد. باید به بىعدالتىهاى فردی و اجتماعى پایان داد. با محرومیت و فقر مبارزه کرد، و حقوق مستضعفان را به آنها داد، تا چنین پدیدههایى پیدا نشود.
اگر همه قشرها از تغذیه کافى و بهداشت و درمان لازم بهرهمند باشند در برابر بیمارىها همگى پرقدرت و پرمقاومت خواهند بود.
امّا هنگامى که وضع غلط نظام اجتماعى یک جامعه به یکى آنقدر امکانات مىدهد که حتّى سگ و گربه خانگیاش داراى پزشک و درمان و دارو است امّا دیگرى ابتدایىترین وسیله بهداشتى را براى پرورش نوزادش ندارد چنین صحنههاى ناگوار، فراوان به چشم مىخورد.
به جاى اینکه در این گونه موارد ایراد بر کار خدا بگیریم باید ایراد بر کار خود بگیریم. باید به ظالم بگوییم ظلم مکن و جلوی ظلمش را بگیریم و باید به مظلوم بگوییم زیر بار ظلم مرو!
و باید کوشش کنیم که همه افراد یک جامعه از حداقل وسایل بهداشتى و درمانى و غذا و مسکن و فرهنگ و آموزش و پرورش بهرهمند باشند. خلاصه اینکه نباید ما گناه خود را به گردن نظام خلقت بیندازیم.
به تعبیر دیگر، خداوند، انسان را آزاد آفریده، چرا که آزادى رمز تکامل و ترقّى ماست ولى این انسان است که از آزادى خود سوءِ استفاده مىکند، جنگ و کشتار، ظلم و ستم بر دیگران روا مىدارد و نتیجه این ظلم و ستم به صورت نابسامانىهاى اجتماعى خودنمایى مىکند.
قرآن مجید در یک جمله کوتاه و پر معنى مىفرماید: «ان اللَّه لا یظلم الناس شیئا ولکن الناس انفسهم یظلمون»؛ «خداوند کمترین ظلمى به کسى نمىکند ولى مردم به خویشتن ظلم و ستم روا مىدارند». (یونس/44) ( آیت الله مکارم شیرازی، 50 درس اصول عقائد براى جوانان، ص 93)
بسیاری از مشکلات و سختیهای دنیا بدون ایمان به آخرت، تفسیر صحیحی ندارد
بسیاری از آنچه درباره فلسفه بلاها، مشکلات و شرور گفتیم با ایمان به آخرت و عالم بعد از مرگ، به شکل صحیحی تفسیر میشود و گرنه انسانی که خود را محدود در عالم ماده و دنیا میداند و مرگ را نیستی و عدم شدن میانگارد بسیاری از مشکلات این دنیا برایش حل نخواهد شد.
قرآن کریم میفرماید: «وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّون» «آنها گفتند: چیزى جز همین زندگى دنیاى ما در کار نیست گروهى از ما مىمیرند و گروهى جاى آنها را مىگیرند و جز طبیعت و روزگار ما را هلاک نمىکند! آنان به این سخن که مىگویند علمى ندارند، بلکه تنها حدس مىزنند (و گمانى بىپایه دارند).» (جاثیه/24)
و از اینجا معلوم میشود که یکی از مهمترین اهداف پیامبران و ادیان الهی، گشودن بینشهای برتر و خارج کردن زندگی انسانها از بیهودگی است.
مرگ، براى انسان، نیستى نیست، تحوّل و تطوّر است، غروب از یک نشئه و طلوع در نشئه دیگر است؛ به تعبیر دیگر، مرگ نیستى است ولى نه نیستى مطلق بلکه نیستى نسبى، یعنى نیستى در یک نشئه (دنیا) و هستى در نشئه دیگر (برزخ و آخرت).
انسان مرگ مطلق ندارد. مرگ، از دست دادن یک حالت و بدست آوردن یک حالت دیگر است و مانند هر تحول دیگرى فناء نسبى است. وقتى خاک تبدیل به گیاه مىشود، مرگ او رخ مىدهد ولى مرگ مطلق نیست؛ خاک، شکل سابق و خواصّ پیشین خود را از دست داده و دیگر آن تجلّى و ظهورى را که در صورت جمادى داشت ندارد؛ ولى اگر از یک حالت و وضع مرده است، در وضع و حالت دیگرى زندگى یافته است.
استاد علامه حسن زاده آملی نقل میکردند: «خداوند درجات علامه طباطبایی را متعالی بفرماید که لفظ «ابد» را بسیار بر زبان میآورد و در مجالس خویش چه بسا این جمله کوتاه و سنگین و وزین را به ما القا میفرمود که: «ما ابد در پیش داریم. هستیم که هستیم»، «انما تنتقلون من دار الی دار» انسان از بین رفتنی نیست، باقی و برقرار است، منتها به یک معنی لباس عوض میکند و به یک معنی، جا عوض میکند.
این کلام مانند قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود: «مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ» ؛ برای نابودی خلق نشدید، بلکه برای باقی ماندن خلق شدید و فقط از خانهای به خانه دیگر منتقل میشوید.
مولوی میگوید:
از جمادی مُردم و نامی شدم / وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم / پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
بار دیگر من بمیرم از بشر / پس بر آرم از ملائک بال و پر
بار دیگر از ملک پرّان شوم / آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم، چون ارغنون / گویدم کانّا الیه راجعون
دنیا، رحم آخرت است
انتقال از این جهان به جهان دیگر، به تولّد طفل از رحم مادر بىشباهت نیست.
این تشبیه، از جهتى نارسا و از جهتى دیگر رساست. از این جهت نارساست که تفاوت دنیا و آخرت، عمیقتر و جوهرىتر از تفاوت عالم رحم و بیرون رحم است.
ولى این تشبیه از جهتى دیگر رساست، از این جهت که اختلاف شرایط را نشان مىدهد. طفل در رحم مادر به وسیله جفت و از راه ناف، تغذیه مىکند؛ ولى وقتى پا به این جهان گذاشت، آن راه مسدود مىشود و از طریق دهان و لوله هاضمه، تغذیه مىکند. در رحم، ششها ساخته مىشود اما بکار نمىافتد و زمانى که طفل به خارج رحم منتقل شود، ششها مورد استفاده او قرار مىگیرد.
شگفت آور است که جنین تا در رحم است، استفادهاى از مجراى تنفس و ریهها نمىکند، و اگر فرضاً در آن وقت این دستگاه لحظهاى بکار افتد، منجر به مرگ او مىشود؛ این وضع تا آخرین لحظهاى که در رحم است ادامه دارد، ولى همینکه پا به بیرون رحم گذاشت ناگهان دستگاه تنفس بکار مىافتد و از این ساعت اگر لحظهاى این دستگاه تعطیل شود خطر مرگ است.
اینچنین، نظام حیات قبل از تولّد با نظام حیات بعد از تولّد تغییر مىکند؛ کودک قبل از تولّد در یک نظام حیاتى، و بعد از تولّد در نظام حیاتى دیگر زیست مىکند.
اساسا جهاز تنفس با اینکه در مدت توقف در رحم ساخته مىشود، براى آن زندگى یعنى براى مدت توقف در رحم نیست، یک پیشبینى و آمادگى قبلى است براى دوره بعد از رحم. جهاز باصره و سامعه و ذائقه و شامّه نیز با آن همه وسعت و پیچیدگى، هیچکدام براى آن زندگى نیست، براى زندگى در مرحله بعد است.
دنیا نسبت به جهان دیگر مانند رحمى است که در آن اندامها و جهازهاى روانى انسان ساخته مىشود و او را براى زندگى دیگر آماده مىسازد.
استعدادهاى روانى انسان، بساطت و تجرّد، تقسیم ناپذیرى و ثبات نسبى «من» انسان، آرزوهاى بىپایان، اندیشههاى وسیع و نامتناهى او، ساز و برگهایى است که متناسب با یک زندگى وسیعتر و طویل و عریضتر و بلکه جاودانى و ابدى است.
مرگ اگر مرد است گو پیش من آی / تا در آغوشش بگیرم تنگ، تنگ
من از او جانی ستانم جاودان / او ز من دلقی ستاند رنگ، رنگ
قرآن کریم مىفرماید: «افحسبتم انّما خلقناکم عبثا و انّکم الینا لا ترجعون» «آیا گمان بردید که ما شما را (با اینهمه تجهیزات و ساز و برگها) عبث آفریدیم و غایت و هدفى متناسب با این خلقت و این ساز و برگها درکار نیست و شما به سوى ما بازگردانده نمىشوید؟»
اگر انسان با اینهمه تجهیزات و ساز و برگها بازگشتى به سوى خدا، به سوى جهانى که میدان وسیع و مناسبى است براى این موجود مجهّز، نداشته باشد درست مثل این است که پس از عالم رحم، عالم دنیایى نباشد و تمام جنینها پس از پایان دوره رحم فانى گردند؛ اینهمه جهازات باصره و سامعه و شامّه و مغز و اعصاب و ریه و معده که به کار رحم نمىخورد و براى زندگى گیاهى رحم زائد است لغو و عبث آفریده شود و بدون استفاده از آنها رهسپار عدم گردد.
آرى، مرگ، پایان بخشى از زندگى انسان و آغاز مرحلهاى نوین از زندگى او است.
مرگ، نسبت به دنیا مرگ است و نسبت به جهان پس از دنیا تولّد است؛ همچنانکه تولّد یک نوزاد نیز نسبت به دنیا تولّد، و نسبت به زندگى پیشین او مرگ است.
آن که مردن پیش چشمش تهلکه است / امـــــر لاتلقـوا بگیــــرد او به دست
و آن که مــــردن پیش او شد فتح باب / ســــارعو آید مر او را در خــطاب
مذمت دنیا و واکنش امیرالمومنین (ع)
در نهج البلاغه، بخش کلمات قصار، آمده است که شخصى خدمت امیر المؤمنین على (ع) آمد و زبان به ذمّ دنیا گشود که دنیا چنین است و دنیا چنان، دنیا انسان را فریب مىدهد، دنیا انسان را فاسد مىکند، دنیا دغلباز و جنایتکار است، و از این قبیل سخنان.
این مرد شنیده بود که بزرگان، دنیا را مذمّت مىکنند، خیال کرده بود مقصود از مذمّت دنیا مذمّت واقعیّت این جهان است، مقصود این است که جهان فى حدّ ذاته بد است، نمىدانست که آنچه بد است دنیاپرستى است، آنچه بد است دید کوتاه و خواست محدود است که با انسان و سعادت انسان ناسازگار است.
چیست دنیا از خدا غافل بُدن / نه قماش و نقره و میزان و زن
مال را کز بهر دین باشی حمول / نعم مال صالح خواندش رسول
آب در کشتی هلاک کشتی است / آب اندر زیر کشتی پشتی است
امام على (ع) به او فرمود: تو فریب دنیا مىخورى، دنیا تو را فریب نمىدهد، تو بر دنیا جنایت وارد آوردهاى، دنیا بر تو جنایت نکرده است ... تا آنجا که فرمود: دنیا با کسى که با صداقت رفتار کند صدیق است و براى کسى که آن را درک کند مایه عافیت است؛ دنیا معبد دوستان خدا، مصلّاى فرشتگان خدا، فرودگاه وحى خدا، تجارتخانه اولیاء خداست ...
شیخ عارف، فریدالدین عطّار این داستان را به نظم آورده مىگوید:
آن یکى در پیش شیر دادگر / ذمّ دنیا کرد بسیارى مگر
حیدرش گفتا که دنیا نیست بد / بد تویى، زیرا که دورى از خرد
هست دنیا بر مثال کشتزار / هم شب و هم روز باید کشت و کار
زانکه عزّ و دولت دین سر به سر / جمله از دنیا توان برد اى پسر
تخم امروزینه فردا بر دهد / ور نکارى «اى دریغا» بر دهد
گر ز دنیا بر نخواهى برد تو / زندگى نادیده خواهى مرد تو
دائماً در غصّه خواهى ماند باز / کار، سخت و مرد، سست و ره دراز