به گزارش خبرگزاری میزان، یکی از مسائلی که در نقل روایات، تفسیر و تاریخ باید به آن توجه ویژه داشت وجود روایاتی است که غیر مسلمانان ساخته و به پیامبر اکرم (ص) نسبت دادهاند. برای آشنایی بیشتر با این مساله گفتگویی با حجتالاسلام والمسلمین وحید واحدجوان، مولف و مدرس حوزه و دانشگاه انجام دادیم که متن آن از نظر میگذرد.
به عنوان اولین سوال لطفا بفرمایید اسرائیلیات یعنی چه؟
اسرائیلیات، جمع اسرائیلیه و منسوب به اسرائیل، لقب یعقوب پیامبر است.
اسرائیل، ترکیبى از دو واژه «اسر» به معناى غلبه و «ایل» به معناى قدرت کامل است. در زبان عبرى، به کسى که بر قدرت کامل، یعنى خداوند چیره شده گفته مىشود. این لقب را بر حضرت یعقوب گذاشته اند چون به گمان یهود، وى در مبارزه با خداوند بر خداوند پیروز شد.
البته برخى جزء نخست این واژه را به معناى «عبد» و بخش دوم را به معناى «اللّه» دانستهاند، بنابراین، اسرائیل به معناى بنده خداست.
اسرائیلیات گاهى بر روایاتى اطلاق مىشود که صبغه یهودى دارد و از طریق فرهنگ یهودى وارد حوزه اسلامى شده است.
گاهى در معنایى گستردهتر نیز به کار میرود. یعنی هر آنچه را که رنگ یهودى، مسیحى و ... دارد و به منابع اسلامى داخل شده است.
اسرائیلیات از چه زمانی شروع شده است؟
ببینید شروع ورود اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى به نفوذ تمدّن و فرهنگ یهودى به فرهنگ اعراب بت پرست قبل از اسلام بر مىگردد.
پیش از ظهور اسلام، قبایل فراوانى از اهل کتاب در مجاورت مشرکان در مدینه و پیرامون آن از جمله خیبر و فدک زندگى مىکردند. اهل کتاب چون داراى دین و کتاب آسمانى بودند، موقعیت و فرهنگ بالاترى در مقایسه با مشرکان داشتند و نزد آنان از جایگاه علمى ویژهاى برخوردار بودند. مشرکان براى فهم بسیارى از مسائل، از جمله مسائل مربوط به خلقت، تاریخ ملّتهاى گذشته و... به آنان مراجعه مىکردند، افزون بر این، آنان در سال، دو کوچ زمستانى و تابستانى به یمن و شام داشتند و در این مسافرتها با گروههاى فراوانى از اهلکتاب که در این دو سرزمین ساکن بودند مراودت داشتند و این ارتباطها در نفوذ فرهنگ یهودى در فرهنگ عرب جاهلى نقش داشت.
مراجعه اعراب به اهل کتاب، بعد از ظهور اسلام و پذیرش آیین جدید نیز ادامه یافت و آنان براى فهم برخى ناشناختهها، اهلکتاب را بر دیگران ترجیح مىدادند.
پیامبراکرم صلى الله علیه وآله به طور صریح مسلمانان را از مراجعه به آنان منع کرد، ولى با وجود نهى صریح پیامبر، گروهى از مسلمانان براى دستیابى به مطالبى که به گمان آنان در معارف اسلامى وجود نداشت، به اهلکتاب مراجعه مىکردند.
رحلت پیامبر صلى الله علیه وآله سبب ورود بیشتر اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى شد، چون از طرفى حضرت، مانعى براى مراجعه مسلمانان به اهلکتاب به شمار مىرفت و از سوى دیگر، با وفات ایشان، راه کسب دانش و معارف اسلامى بر کسانى که از جانشین عالِم و دروازه علم پیامبر، على علیهالسلام غافل بودند، مسدود شد. به همین جهت ذهبى مىنویسد: داخل شدن اسرائیلیات در تفسیر از امورى است که به عهد صحابه باز مىگردد.
همچنین، نو مسلمانان اهلکتاب که در عهد صحابه، اسلام را پذیرفته بودند، از عوامل ورود اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى بودند. آنها با تظاهر به اسلام و سوء استفاده از اعتماد برخى صحابه، خرافات فراوانى را وارد حوزه فرهنگ اسلامى کردند.
ورود و نفوذ این روایات در دوره تابعان نیز ادامه یافت، در این عصر بر اثر تساهل گذشتگان، شیوع پدیده داستانسرایى، گرویدن شمار بیشترى از اهلکتاب به اسلام و نیز رغبت بیشتر مسلمانان به شنیدن داستانهاى ملّتهاى پیشین، اسرائیلیّات بیشترى وارد تفسیر، تاریخ و حدیث اسلامى شد.
چه زمینههایى باعث گسترش اسرائیلیات در جهان اسلام شد؟
برخی از این زمینهها را گفتم. در نگاه دیگر، عوامل متعددی وجود دارد که یکی از مهمترین آن عوامل، کینه و دشمنى شدید یهود بود.
یهودیان با ظهور اسلام، موقعیّت سیاسى ـ اجتماعى و اقتصادى خود را از دست رفته مىدیدند. از سوى دیگر پیامبر خاتم از میان آنان برانگیخته نشد، ازاینرو از اسلام و مسلمانان کینه بسیار شدیدى در دل داشتند و همواره درصدد نابودى و ضربهزدن به اسلام بودند و چون از طریق مقابله نظامى و همدستى با مشرکان نتوانستند به این هدف دست یابند، از درِ حیله و تزویر وارد شدند و با پذیرش اسلام و تظاهر به آن و جلب اعتماد برخى مسلمانان، عقاید خرافى فراوانى را وارد فرهنگ اسلامى کردند.
یکی دیگر از عوامل، تسامح برخی از صحابه، تابعان و دیگر مفسّران و راویان حدیث است که بدون توجه به موثّق بودن راویان این احادیث و سازگار بودن مضمون این روایات با کتاب خدا، سنّت پیامبر و عقل، آنها را براى دیگران نقل یا در کتابها ثبت مىکردند.
اسرائیلیات چه آثار و پیامدهایی دارد؟
روایات اسرائیلى چون به طور عمده، ساخته دست یهود و جاعلان حدیث است، هیچگونه تطبیقى با واقعیّت ندارد و این امر سبب آمیختگى روایات صحیح و غیر صحیح میشود. این مساله زمینههاى تضعیف یا از بین رفتن اعتماد عمومى به حدیث و دور کردن مردم از معارف صحیح اسلامى را فراهم میسازد.
نکته بعدی اینکه، نقل عقاید باطل اسرائیلى و انتساب آن به پیامبر اسلام و دیگران باعث میشود که برخى از مذاهب اسلامى بدون تحقیق، این روایات را پذیرفته و آنها را به صورت عقیده و مذهب خود برگزینند. مانند عقیده به جسم بودن خداوند، معصوم نبودن پیامبران.
مساله بعدی اینکه، ورود اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى باعث شد تا عدّهاى اسلام را دینى خرافى جلوه دهند، و بگویند: اسلام مىکوشد پیروانش را با تعالیم پوچ و واهى که با هیچ معیار عقلى سازگارى ندارد، سرگرم سازد.
آیا پدیدآورندههای اسرائیلیات مشخصاند؟
نه همه آنها ولی برخی از آنها معروفند. مثل عبداللّه بن سلام، کعب الاحبار، تمیم بن اوس الدارى، وهب بن منبّه، محمد بن کعب القرظى، عبداللّه بن عمر و بن عاص و ابوهریره.
نام ابوهریره آشناست. در این باره بیشتر توضیح بدهید.
اجمالا اینکه ابوهریره روایاتى را از اهل کتاب گرفته و آن را به پیامبر و اصحاب نسبت مىداد. او در میان صحابه، بیش از دیگران فریفته کعب الاحبار شده و به او اعتماد کرد.
کعب با حیلهگرى، از سادگى ابوهریره بهره مىبرد و هر خرافه و سخن باطلى را که مىخواست وارد اعتقادات مسلمانان کند به او تلقین و براى تأکید بر این امر، خود، روایت ابوهریره را تصدیق مىکرد.
در پایان اگر مطلبی هست بفرمایید؟
چند روزی است که سالروز وفات مرحوم علامه طباطبایی را پشت سر گذاشتهایم. یکی از خدمات بزرگ این عالم برجسته، این بود که از نقل اسرائیلیات در تفسیر المیزان، احتراز کرد و جز در موارد اندک همراه با نقد و ردّ آنها، از ذکر این روایات، خوددارى کرد.
البته چنانکه اشاره شد علامه طباطبایى گاهى اسرائیلیات را با سند یا بدون سند و با ذکر منبع نقل کرده و با معیارهاى عرضه بر قرآن، سنّت و عقل به نقد آن روایات پرداخته است. این علمای بزرگ، الگوی محققان و پژوهشگرانند. به همین جهت خواستم از ایشان یادی بکنم.
دیدگاهها (۱)
عبدالله تائب
۱۲ آذر ۹۳ ، ۲۲:۵۹
با سلام و احترام
سوالی داشتم از محضرتان.
اینکه میگویند مفاد کان تامه یا لیس تامه یا مفاد کان ناقصه، معنیش چیست؟ اگه ممکنه با مثال برایم روشن کنید.
سوال بعدی ام اینه که معنی این حرف چیه که میگویند مثلا این سخن در مقام ثبوته یا در مقام اثباته.لطفا با مثال برایم توضیح بفرمایید.
خیلی ممنون
پاسخ:
۱۳ آذر ۹۳، ۱۳:۲۴
1. کان تامه فقط اسم دارد ولی خبر ندارد ، مثل اینکه میگوئیم " کان الله ولم یکن معه شیء " . یعنی خدا بود و چیزی با او نبود . اما کان ناقصه عبارت است از آنکه هم نیازمند به اسم است و هم نیازمند به خبر . مثل اینکه میگوئیم : کان زید قائما ، یعنی زید ایستاده بود . اگر مثلا بگوئیم : سعدی بود ( کان السعدی ) کان تامه است . اما اگر بگوئیم سعدی شاعر بود ( کان السعدی شاعرا ) کان ناقصه است.
2. مفاد کان تامه بحث از وجود شیء است که آیا این شیء، وجود دارد یا نه؟ کان الله یعنی خدا وجود دارد. مفاد کان ناقصه، بحث از عوارض شیء است. ثبوت شیء برای شیء است. کان زید عالما. زید عالم بود. مسالع علم و عالم بودن را به زید نسبت می دهیم. سخن از وجود و بودن خود زید نیست.
3. مرحوم استاد مطهری درباره مقام ثبوت و اثبات چنین می گوید: مقام ثبوت یعنى مقام واقع. در مقام واقع و نفس الامر، هر چیزى در یک حد و درجهاى است. به قول فلاسفه جدید، مقام ثبوت و مقام اثبات «شیء فى نفسه و شیء براى ما» است؛ یعنی مقام ثبوت، مقام شیء فى نفسه است، و مقام اثبات، مقام شیء براى ما است.
توضیح مطلب در قالب یک مثال چنین است: فرض کنید یک عده پزشک قلب در یک شهر وجود دارند. در مقام واقع و نفس الامر ممکن است همه اینها در یک درجه باشند، و ممکن است آقاى «الف» درجهاش در حد اعلا باشد؛ یعنى بهترین و متخصصترین و عالمترین طبیب قلب باشد، آقاى «ب» درجه دوم، آقاى «ج» درجه سوم و آقاى «د» درجه چهارم باشد. اما مردم چگونه مىشناسند؟ آنها در نزد مردم چه ارزش و اعتبارى دارند؟ آیا ارزش و اعتبارى که اجتماع براى آنها قائل است، با ارزش و اعتبارى که در واقع و نفس الامر دارند یکى است؟
آقاى «الف» که پزشک درجه اول قلب است، جامعه هم او را به عنوان پزشک درجه اول مىشناسد؟ آقاى «ب» که پزشک درجه دوم این شهر است، جامعه هم او را پزشک درجه دوم مىشناسد؟ گاهى همینطور است. ولى ممکن است عکس این هم باشد؛ یعنى اجتماع در اثر عواملى، تبلیغاتى، اشتباهاتى، جریاناتى، در مقام اثبات و در مقام شیء براى ما، درست برخلاف واقع قضاوت کند؛ پزشک درجه چهارم را اوّل بداند، سوم را درجه دوم، و دوم را درجه سوم بداند و آنرا که در واقع درجه اول است، درجه چهارم به شمار آورد. پس در اینجا مقام اثبات با مقام ثبوت فرق مىکند؛ یعنی شیء براى ما با شیء فى نفسه فرق مىکند. (پایان سخن استاد)
پس:
1. مقام ثبوت، یعنی واقع امر. و مقام اثبات یعنی دیدگاه و عملکرد ما نسبت به آن واقع.
2. گاهی مقام اثبات با مقام ثبوت مطابقت می کند و گاهی نه.